کد خبر: ۲۸۸۶
۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

معلم ها نمی توانند آدم های معمولی باشند

بسیاری از ما از معلم ها توقع داریم فراتر از مردم عادی رفتار کنند، همیشه برای بچه ها الگو باشند، گرچه حقوقشان کم است دم نیاورند و با انرژی سر کلاس درس حاضر شوند.

بسیاری از ما از معلم ها توقع داریم فراتر از مردم عادی رفتار کنند، همیشه برای بچه ها الگو باشند، گرچه حقوقشان کم است دم نیاورند و با انرژی سر کلاس درس حاضر شوند. در پس ذهنمان می دانیم معلم ها هم انسان هستند و ممکن است خطا کنند، اما در عمل نمی توانیم بپذیریم معلم اشتباه می کند.معلم هایی که در این مطلب درباره شان نوشته ایم؛ همان فرشته هایی هستند که با رفتارهایشان باعث شدند این تصور در ذهنمان شکل بگیرد و حالا برایمان سخت باشد جز فرشته بودن تصور دیگری از معلم داشته باشیم.

کسانی که نخواستند معلم عادی بمانند، خواستند با بچه ها رفیق شوند و برای آنان نوآوری کنند، از جان و مالشان گذشتند و آن را وقف علم و دانش آموزانشان کردند و حالا گرچه نامی از آن ها در سر تیتر رسانه ها وجود ندارد، در قلب ما نامشان حک شده است.در ادامه گزارش به گفتن چند داستان از معلم های شهر خودمان مشهد می پردازیم که به معنای واقعی کلمه معلم بوده اند. برای بیشتر خواندن از داستان زندگی این معلم ها می توانید به سایت «مشهدچهره» سر بزنید.

یک سؤال درباره خودکشی منجر به راه اندازی یک خیریه شد

قصه از یک روز معمولی در یک کلاس درس شروع می شود. دانش آموز از معلمش سؤالی می پرسد . اما پرسش دانش آموز عادی نیست. معلم غافل گیر می شود و سعی می کند علت را بفهمد.

سید حسین علوی، معلم مدرسه ای در حاشیه شهر در پاسخ به سؤال شاگردش درباره خودکشی، فکری به ذهنش می رسد. داستان هم کلاسی دوران دانشجویی اش را تعریف می کند که در اوج تنگ دستی و نداری، جزو نخبه های کلاس بود. رو به بچه ها می پرسد «بین شماها کسی را مثل دوست من داریم؟» محمدرضای ریزنقش، یکی از سه دانش آموز نخبه مدرسه، سربه زیر و محجوب دست بالا می برد. بریده بریده داستان زندگی اش را تعریف می کند.

او تازه می فهمد پدر محمدرضا به جرمی ناخواسته در زندان است و او به عنوان فرزند ارشد باید حواسش به خانواده هفت نفره شان باشد. همین روایت کوتاه جرقه یک کار خیر را در ذهن آقامعلم می زند تا در حد توانش از او حمایت کند. نیتی که سبب شکل گرفتن خیریه ای با نام «یاران» می شود که گردانندگان اصلی آن سیدمحمود علوی و همسرش هستند.


عاشق علم و اختراع، حساب و کتاب زندگی از دستش خارج شده

درباره اوضاع اقتصادی نه چندان مطلوب معلم ها زیاد شنیده ایم. حال تصور کنید اگر این وضعیت با از خودگذشتگی مالی همراه شود چه خواهد شد. محسن مهدوی که بیش از 35سال از عمر خود را وقف علم کرده از آن دست مخترعانی است که معتقد است عقل و عشق با هم جور در نمی آیند، کسی که عاشق علم و اختراع است، حساب و کتاب زندگی از دستش خارج شده و دودوتا چهارتا برایش مهم نیست.

مهدوی با اندک حقوق معلمی در طول سال ها ابزار و وسایل مورد نیاز یک مخترع را تهیه کرده و می داند که فراهم کردن آن برای مخترعان جوان سخت و گاهی غیرممکن است. به همین دلیل در کارگاهش در خیابان آلاله محله طالقانی تا نیمه های شب به روی اندیشمندان جوان باز است و هر کس که ایده ای در سر دارد می تواند از سرمایه علمی یک عمر این معلم بازنشسته برای تحقیقات و اختراعات خود استفاده کند.

مهدوی در طول سال ها معلمی و تدریس در مدرسه و دانشگاه شاگردان زیادی را پرورش داده و استعدادهای زیادی را کشف کرده است، اما وقتی دیده دانشجویان خلاق نیاز به کارگاهی برای ساخت اختراع خود دارند و این فضا در مشهد وجود ندارد، به فکر افتاده فضای کارگاهش را در اختیار آن ها قرار دهد. او از چند سال قبل خیریه خود را وقف علم کرده و بدون هیچ چشمداشتی پذیرای مخترعان جوان است.


قصه کرونا، درس، مجازی و موبایل

کرونا که آمد، مدرسه ها تعطیل شدند و خیلی از بچه ها دست به گوشی، کتاب ورق می زدند. در این میان بودند بچه هایی که حتی پدرومادرشان هم گوشی هوشمند نداشتند. نوشین عبادی معلم حق التألیف مدرسه ای 34 نفره در منطقه تبادکان است. وقتی او می بیند برخی از شاگردانش گوشی هوشمند ندارند، ابتدا سلامتی اش را به خطر می اندازد و برای آن ها کلاس حضوری برگزار می کند تا از درس عقب نیفتند.

اما با اوج گرفتن کرونا و غیر ممکن شدن برگزاری حضوری کلاس ها، تصمیم می گیرد هر طور شده برای این بچه ها کاری کند. او از طریق فضای مجازی از دوستان و آشنایانش می خواهد برای تهیه سه گوشی اندروید برای دانش آموزان کلاسش با او همراه شوند. به دنبال این درخواست در مدت زمان اندکی مبلغ 10میلیون تومان فراهم می شود و با همین پول، سه گوشی اندروید خریداری می کند و در اختیار دانش آموزان کلاسش قرار می دهد.


معلم ها می دانند کجا باید چه کار کنند

درباره وقف زمین برای مسجد و مدرسه زیاد شنیده ایم، اما وقف زمین برای کتابخانه کمتر اتفاق افتاده است. چنین وقفی کار کسی است که دل به دل بچه ها می دهد و می داند گره کارشان کجاست. فاطمه بیات، معلم دبستان حجاب، می دانست اگر بچه های محله حجاب با کتاب خواندن مأنوس شوند آینده بهتری در انتظارشان خواهد بود. بنابراین نگذاشت کتابخانه نوپای محله از هم بپاشد.

او تصمیم گرفت طبقه اول خانه اش را برای کتابخانه رهن بدهد. آن هم با مبلغی بسیار اندک. همچنین قرار شد مبلغ رهن به مدت پنج سال هیچ تغییری نکند و ثابت بماند. اکنون هم این خانم معلم تصمیم دارد نیمی از همین طبقه را وقف کتابخانه کند. حالا این کتابخانه با بیش از 3هزار عضو، یکی از فعال ترین کتابخانه های مشارکتی و خود جوش مردمی در شهر است.


فیض معلم نیست، رفیق دانش آموزان است

گاه برخی بازی و رفاقت را در نقطه مقابل تربیت دانش آموز قرار می دهند، اما سید اسعد فیض، که 32 سال از عمر خود را صرف تدریس در مناطق محروم کرده، نشان داده است برقراری رابطه عمیق دوستی با شاگردان بهترین راه آموزش و پرورش است.

ساخت کتابخانه در مدارس روستاهای «مارشک»، «جُنگ» و «بلغور» حاصل تلاش و ابتکار این معلم بازنشسته ساکن محله «شریف» و انسان شریف است. راه اندازی ایستگاه مطالعه در روستاها از دیگر اقدامات اوست که حتی در قالب یک فیلم مستند به نام «رد پای او» از شبکه های یک و 2، مستند و استانی خراسان پخش شد.

فیض تحلیل جالبی درباره ارتباطش با دانش آموزان دارد: اعتقاد دارم که معلم به هر مدرسه ای که می رود، باید تا موقع به ثمر نشستن زحماتش در همان مدرسه بماند. معلمی که از همان ابتدای ورود دانش آموز به مدرسه با او همراه است و در طول سال های تحصیل با وضعیت خانوادگی، شغل پدر و موقعیت اقتصادی خانواده دانش آموزان آشنا می شود ، براساس همین شناخت و آشنایی با دانش آموز رفتار می کند.

علاوه بر این با گذشت زمان حس اعتمادی بین دانش آموز و معلم به وجود می آید و دانش آموز خجالت یا ترسی ندارد که مشکلات و مسائل خود و حتی خانواده اش را برای معلمش بگوید. معلم نیز احساس نزدیکی عمیقی با دانش آموز می کند و همانند پدری مهربان با شاگردانش رفتار خواهد کرد.


برتر بودن با دوستی

«روش تدریس در جذب بچه ها به یک درس، خیلی مؤثر است. با اینکه شیمی در ظاهر درس سختی به نظر می رسد اما شاگردان من با عشق و علاقه این درس را می خوانند. در میان شاگردانم بچه هایی بوده اند که به شیمی خیلی علاقه مند شده اند و الان معلم یا استاد شیمی هستند.» این ها را راضیه متولی، ساکن محله هاشمیه می گوید.

او که توانسته معلم برتر در روش های نوین تدریس باشد در روزهای شیوع کرونا با مجازی شدن کلاس ها و امتحانات روش های تدریس خود را به روز کرده و توانسته معلم نمونه استان و کشور باشد. متولی که حالا 42 ساله است از سال 80 معلمی را شروع کرده و به گفته خودش «سن و سالم کم بود و جثه ریزنقشی داشتم. اولین جلسه که به کلاس رفتم حس کردم با دوستانم در یک کلاس درس هستم. به همین دلیل جو صمیمانه ای شکل گرفت». او دوستی با بچه های کلاس را رمز موفقیت خودش در تدریس و برتر شدن می داند.

دوست داشتیم کلاسمان در گینس ثبت شود

شاید همه ما حالا از دیدن ناگهانی معلم دوران مدرسه مان در خیابان ، چنان ذوق زده شویم که انگار پدر یا مادرمان را دیده ایم. جواد کریمی، کتاب فروش قدیمی خیابان حر ۱۶  اما این ذوق و شعف را تبدیل به گردهمایی و رکوردی عجیب کرده است. او معلم نیست بلکه مثل همه ما فقط یک دانش آموز بوده است. ماجرا از آن روزی شروع می شود که کریمی برای شرکت در جلسه اولیا و مربیان به مدرسه پسرش می رود.

در آخر جلسه مردی را می بیند و چهره او در نظرش آشنا می آید. بعد از احوال پرسی کاشف به عمل می آید که مرد آشنا، به نام آقای پری سال٦٤ با آقای کریمی هم کلاسی بوده و حالا پسرهایشان هم در یک کلاس مشغول به تحصیل هستند. آن ها در این دیدار تصمیم می گیرند تا هم کلاسی  و معلم هایشان را دور هم جمع کنند.

از آن روز به بعد کتاب فروشی کریمی می شود پاتوق این دو نفر به علاوه شاگرد قدیمی دیگری که پری او را پیدا کرده بود. سه نفری می نشینند و برای پیداکردن شاگرد های قدیمی هم فکری می کنند. آن ها ابتدا چند نفر را که از قبل می شناختند پیدا کردند و سپس از طریق آن ها افراد بیشتری را یافتند . با شماره هایی که پیدا می کردند تماس می گرفتند و گاهی اشتباه بود و گاهی هم جواب می دادند و پشت تلفن شوکه می شدند، می خندیدند و گریه می کردند. خیلی وقت ها هم شماره ای نداشتند از روی آدرسی که از گذشته به یاد داشتند به خانه هم کلاسی هایشان می رفتند. آن ها حتی چند باری هم به شهر های مختلف سفر کردند.

بالأخره اولین گردهمایی روز معلم سال٩٤ با همان سبک و سیاق قدیم انجام می شود. با حضور ۳۵ دانش آموز و پنج معلم در همان مدرسه قدیمی! همگی به صف می شوند، به یاد قدیم سرود می خوانند. ناظم هم پشت بلندگو تذکر می دهد که سر و صدا نکنند. بعد همگی پشت نیمکت ها می نشینند و مراسم آغاز می شود.

آقای کریمی می گوید: بیشتر زمان مراسم به خاطره گویی و اشک و لبخند گذشت. از فرار از مدرسه و توت خوری در حیاط خانه دوستشان در همان کوچه، از کش رفتن کلید مدرسه از جیب بابای مدرسه و خرید از مغازه...کریمی یکی از خاطراتش را از روز معلم تعریف می کند: روز معلم بود، وضع مالی خوبی نداشتیم و من هم تنها توانستم یک جعبه بیسکوییت کوچک را کادو کنم و به مدرسه ببرم. کادو ها روی میز بود و برچسب اسم ها هم روی آن. سر فرصت، طوری که کسی بویی نبرد شروع کردم به جا به جا کردن اسم ها. برچسب بزرگ ترین هدیه را کندم و اسم خودم را چسباندم... روز گردهمایی همان دانش آموزی که هدیه اش را جا به جا کرده بودم دیدم.

این خاطره را که بعد از این همه سال برایش تعریف کردم آن قدر خندید که نفسش بالا نمی آمد.البته این انتهای ماجرا نیست. آن ها دو سال پیش، بیش از٢٥٠دانش آموز و معلم را دور هم جمع می کنند. خبر این مراسم در رسانه های مشهد سروصدای زیادی به پا می کند و حتی خبرش در رسانه های تهران هم می پیچد.

کریمی توضیح می دهد: هیچ کجای ایران نمی توانید چنین مراسمی با این وسعت و جمعیت و با این کیفیت و محتوا پیدا کنید. این یک رکورد است که در آموزش و پرورش هم ثبت رسمی شده است. دلمان می خواست در گینس هم ثبت شود، اما این کار نیاز به هزینه زیادی داشت.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44